''بس که نالیدم دلم شش گوشه شد...''
 
  خانه آخرین مطالب لینک دوستان تماس با ما  

   


اردیبهشت 1403
شن یک دو سه چهار پنج جم
 << <   > >>
1 2 3 4 5 6 7
8 9 10 11 12 13 14
15 16 17 18 19 20 21
22 23 24 25 26 27 28
29 30 31        





جستجو





  جشن اَشک‌ها   ...

شاید هیچ وقت فکر نمی‌کردم روزی برسد که شعرهای‌مان برای میلادت روی دستم باد کند.

روزی که نشود حتی کوچه را چراغانی کرد.

روزی که نشود به محبانت شیرینی و شکلاتِ تبرکّی داد.

روزهایی که فقط چشم‌هایمان به دستانِ کاشف‌الکرب توست…. روزهایی که برای میلادتان فقط اَشک بود که میهمانِ دور همی دلهایمان بود…روزهایی که تازه فهمیدیم ما تو را فقط به خاطر تو نخواسته بودیم و حالا که از درهای حرم و هیئت و حسینیه‌ها بسته شده فهمیدیم تو در دل‌های مایی هرجا که باشیم و هرجا که باشی….

کاش این‌روزهای سختِ هجران تمام شود

” گفتم که فراق را ندیدم، دیدم

آمد به سرم از آنچه می‌ترسیدم”

کاش دوباره لطف و کرم خاندان شما شامل حالمان شود و چَشممان منور به نور حرمتان شود

آخ که چقدر دلتنگم برای دسته به سینه عقب رفتن از مقابل ضریح‌تان

به تو از دور سلام

به سلیمان نبی ازطرف مور سلام

به تو از دور سلام 

میزنه برا زیارت دل ما شور سلام

به تو  از دور سلام

به حسین از طرف 

وصلهء ناجور سلام “

موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت



[دوشنبه 1399-01-11] [ 12:43:00 ق.ظ ]





  کیهان مچکریم   ...


کتابخانه را مرتب می‌کنم..همه به ردیف کنار هم نشسته‌اند و منتظر همسایه‌های جدید هستند.

آیفون به صدا در می‌آید و صدای موتورِ آقای پست‌چی به پت‌پت می‌افتد…چادر به سر می‌کنم از کنار گل‌های قاشقی مثل تیر می‌گذرم.

وقتی جعبه را با امضایی گل‌و بلبلی تحویل می‌گیرم،حس جویندگانِ طلا را دارم که به معدنِ مادر رسیده‌اند.

درب جعبه را باز می‌کنم و عیدی‌ها را از کتاب‌های خودمان جدا کن، سوا کن برمی‌دارم.

در روزهای قرنطینه چه گنجی بهتر از کتاب و یک لیوان دم نوش بِه و از همه مهمتر شنیدن صدای گرم برادرها از پشت تلفن که بابت عیدیِ فرهنگی تشکر می‌کنند..

دوستان عزیزم کتاب‌ها رو بعد از مطالعه خدمت شما معرفی خواهم نمود….??

کاش روزهای قرنطینه اینقدر برای همه مفید ??باشه، نه مثل بعضی هم‌وطن ها که…..نگم براتون???

موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت



[جمعه 1399-01-08] [ 05:09:00 ق.ظ ]





  اَلکَفیل   ...

سرم را روی بالشت می‌گذارم و آرام آرام اشک‌هایم سُر می‌خورند و به روی ملافهء گل‌دارِ تخت می‌چکند…

صدای روضه حالم را به کربلا برده…

دستم از پرواز کوتاه شده…

نه مشهد، نه قم، نه کربلا همهء خانه‌های امنِ زمین به رویم بسته شده…

بدجوری هوای کربلا، هوایی‌ام کرده

اشک‌هایم بند نمی‌آید و برای اسارتِ دلم در قفسِ بی‌کسی‌هایم ضجه می‌زنم…

دلم پرواز در هوای ارباب می‌خواهد

دلم تاولِ دل دارد از دوریِ اربابش

جانم آب می‌طلبد و دلم از یاد لب‌های خشک خون به لب می‌شود

یاد ارباب برای دوای جان می‌شود و ناگهان مانند فنر به سمت یخچال پر در‌می‌آورم…

مثل اینکه معدنی از طلا را پیدا کرده باشم اشک شوق می‌ریزم و با صدای سیدرضا همخوانی می‌کنم و اشک می‌ریزم 

“به تو از دور سلام

به سلیمان نبی از طرف مور سلام

به حسین‌بن‌علی علیه‌السلام از طرف وصلهء ناجور سلام" 

این گنجینه سوغاتی‌های خودم برای خودم از کربلا بود…

از هر موکبی لیوانی آب برای این روز‌های مبادا

و در آخر بطری پر از آبی از آب‌خوری های حرم

چه لذتی بود سیراب شدن با آب‌ سلسبیل در زندان‌ حماقت‌های انسانی 

موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت



[چهارشنبه 1399-01-06] [ 04:39:00 ق.ظ ]





  کیف‌های دست دوزِ من   ...

#هنر_دست_خودم

#شادی‌های‌قرنطینه

سلام دوستان عزیزم
عید مبعث مبارک، از امروز تا روزی که نمدهام تموم بشه هر روز براتون یه کیفِ خودم دوز میزارم.
اگر دوست داشتید نظر بدید.
ممنون

موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت



[جمعه 1399-01-01] [ 11:25:00 ب.ظ ]





  بوی خوش پدر   ...

سرم را روی تربت می‌گذارم، بوی خوش تربت برای من یادآور سحر با بوی خوش کاهگل روستاست…اشک‌هایم تربت را خیس می‌کند و بیشتر هوای حرم به سرم می‌زند…دلم شکسته و ققط تو می‌دانی‌ که چقدر بی‌چاره‌ام ….مَثَل این روزهای من مِثل همان کاسب‌های شب عید شده که از تمام کسادی بازار در طول سال دل‌خوش به درآمد شب عید بودند و حالا با میهمانی ناخوانده همه ورشکست شده‌اند.

واقعیت این است که منم ورشکست شده‌ام

اما ورشکستگی من عین سرشکستگی است

روزهایی که به بطالت رفت و من دل‌خوش به خلوت با عِطر تو بودم…دل‌خوش به زیستن به هوای پدر…دل‌گرم عِطرِبودن پدر…

داستان من با پدرم، از همان شبی شروع شد که چمدان بستم و با دلی آشوب و شکسته زودتر از همه رسیدم به محلِ قرار

همه‌جا خلوت بود و فقط عطر پلوی سحر بود که دم می‌کشید و من و پرچمی متبرک به نامِ پدر

عشق‌بازی‌ها بماند برای مجالی دیگر

بعد همان قرار بود که کربلایی شدم

بعد همان قرار بود که مدار روزهایم زندگی‌ام  با اربعین و جاده‌هایی که به خودِ‌خودت می‌رسید تنظیم شد

چه تحویل سالی بود با تو، و صدای اَجِرنا مِن النارِ یا مُجیر در سکوت روستا

اما امسال هم دل‌شکسته‌تر بودم و هم سر‌شکسته‌تر و حالم حالِ جوانِ جاماندهء مرز مهران است که فقط تا کربلا ۳۶۰ کیلومتر فاصله داشت و ویزایش ایراد دارد، از همان پشت دیوار دست بر سینه گفت؛ من دل‌تنگ دیدار بودم مولا اما مثل اینکه اُویسِ‌قَرَن بودن شیرین‌تر است…من آمدم اما تو انگار مشتاق‌تر بودی و خودت را به‌من رساندی..اَلسلامُ عَلَیک یا اَمیرَالمومنین..

این‌روزها سجاده‌ام در خانه بوی عطر نجفی گرفته و من بی‌قرار توام مرا دریاب باباجان 

موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت



[شنبه 1398-12-17] [ 09:45:00 ب.ظ ]






  خانه آخرین مطالب لینک دوستان تماس با ما