شاید هیچ وقت فکر نمیکردم روزی برسد که شعرهایمان برای میلادت روی دستم باد کند.
روزی که نشود حتی کوچه را چراغانی کرد.
روزی که نشود به محبانت شیرینی و شکلاتِ تبرکّی داد.
روزهایی که فقط چشمهایمان به دستانِ کاشفالکرب توست…. روزهایی که برای میلادتان فقط اَشک بود که میهمانِ دور همی دلهایمان بود…روزهایی که تازه فهمیدیم ما تو را فقط به خاطر تو نخواسته بودیم و حالا که از درهای حرم و هیئت و حسینیهها بسته شده فهمیدیم تو در دلهای مایی هرجا که باشیم و هرجا که باشی….
کاش اینروزهای سختِ هجران تمام شود
” گفتم که فراق را ندیدم، دیدم
آمد به سرم از آنچه میترسیدم”
کاش دوباره لطف و کرم خاندان شما شامل حالمان شود و چَشممان منور به نور حرمتان شود
آخ که چقدر دلتنگم برای دسته به سینه عقب رفتن از مقابل ضریحتان
“
به سلیمان نبی ازطرف مور سلام
به تو از دور سلام
میزنه برا زیارت دل ما شور سلام
به تو از دور سلام
به حسین از طرف
وصلهء ناجور سلام “
[دوشنبه 1399-01-11] [ 12:43:00 ق.ظ ]