وارد شهر می‌شویم

اوضاع امنیتی است و انگار بر در و دیوار شهر گرد مرده پاشیده اند…

مغازه و دکان های شهر تعطیل است و دیگر خبری از هیاهوی موکب ها در میان نیست.

اما زائران همچون براده هایی که جذب آهنربا شده باشند با شوق و اشک از جاده‌های فرعی و نخلستان‌های اطراف شهر وارد مسیر اصلی می‌شوند.

سکوت بر دشت و هیاهوی وصل بر جاده، پارادوکس عجیبی را رقم زده است، و این سوت و کور بودن دشت به کوچه های سامرا نیز سرایت کرده است.

به کوچه های تو در توی شهر که با دقت نگاه کنی چشم هایی را از لای در ها قاب شده می‌بینی که با درد تمام سر تا پایت را می‌جورند و بی رمقی  نگاه هایشان، تاب خیره شدن را ندارد…چشم هایشان با حسرت به لبخندهای زائرهاست😭😭انگار نگاه هایشان آرامش از دست داده و در بی‌قراری سالهای سخت متوکل مضطر مانده است و این ارثیه ایست برای پیر و جوان مقیم سامرا..

در پی این التهاب وقتی صدای اذان از مسجد شهر بلند می‌شود، جز پیرمردانی چروکیده کسی عزم مسجد نمی‌کند…

الله اکبر  در گلوی موذن همچون نفیر بی روحی مژده وصل به رب می‌دهد اما دریغ از شوق در چشم‌های این نمازگزاران.

با ذکر  اشهد ان لا اله الا الله و اشهد ان محمد رسول الله هم تغیری در شتاب و شوق چشم ها حاصل نمی‌شود و موذن به یکباره سکوت سنگینی کرده و حی علی خیرالعمل گویان جمع کوچک خالی از خیر را دعوت به صلاه می‌کند اما درون مسجد جز صفی شش هفت نفره کسی طالب خیرالعمل نیست

 و حالا در مسیر رود منتهی به حرم این سیل خروشان شیعیان است که برای رسیدن به جماعت حرم هروله کنان موج می‌خورد و کوله بر جای می‌گذارد و به شوق وصل به رب و پیامبرش و اولی الامر ش با پای جان که نه با پای دل می‌دود.

اطراف حرم اما انگار دنیایی دیگر در جریان است… زندگی روح دارد….سیال است و بخشنده…موکب ها با نوای کنار قدم‌های جابر سوی کربلا رهسپاریم دل‌ها را تکان می‌دهد و تمام زائران ابن الرضا را مهمان سفره عسکریین می‌کند…این سمت شهر مصداق بهشتی است که برای مومنان شیعه در روز حسابرسی است…روزی که حب ولایت امیرالمومنین غلبه السلام دستگیرمان خواهد بود…

روزی که بنا بر روایت محبان ارباب را به سمت بهشت می‌کشند زیرا آنان محو روی و گفتگوی هستند با اربابی که عمری مدال نوکری اش بر سینه شان بوده.

حالا راز چشم های خاموش این شهر برای روشن می‌شود که دنیایی که عشق به علی در آن نباشد زمینی است ترک خورده که هیچ آبی سیرابش نمی‌کند جز جرعه ای از زمزم بحرالنجف…      و چه حقیراند مردمانی که نان علی و اولادش قوت روزانهء دهانشان است اما محبت حیدر به سینه ندارند.
پ.ن    به واقع سامرا شهری امنیتی و مخوف بود تا قبل از بلند شدن صدای اذان روح بخش از مودنه های حرم امن عسکریین…

پ.ن 1     یکی از دلایل مخوف بودن این جاده در این سفر شلیکی بود که از سمت نخلستان های اطراف شهر به سمت یکی از زائران انجام شد اما دریغ از ذره ای عقب نشینی در حرکت این سیل به سمت دریا

#به_قلم_خودم

#دلنوشته_های_طلبهء_اربعینی😭

*#ما_که_خاکستر_شدیم_ارباب*

#بس_که_نالیدم_دلم_شش_گوشه_شد

موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت



[شنبه 1398-03-25] [ 01:13:00 ب.ظ ]