از جایش تکان نمی‌خورد، همانطور خاکی و پریشان چسبیده بود به ضریح، جمعیت با ذکر *حیدر_حیدر_حیدر_حیدر_حیدر* از گرد ضریح پر و خالی می‌شدند اما انگار آهنربایی باشد که قطبش در مغناطیسی جذب شده باشد از جایش جم نمی‌خورد.
گاهی نگرانش می‌شدم که زیر این سیل عاشقان له می‌شود و گاهی بی‌خیالش می‌شدم که چه جایی بهتر از خانهء پدری برای جان دادن و جاماندن…
سه کنج خوبی بود برای سر گذاشتن به روی زانوی پدر..😭😭

همهء باباهای این ایل دخترنواز اند و حتی اگر سرشان به اندازهء تمام جمعیت دنیا شلوغ باشد اما باز برای دخترهایشان وقت دارند و زانویی برای نشستن و نوازش کردن ریحانه هایشان…
دلم بدجوری به شبکه های ضریح آمیخته شده بود، اینجا کنار ضریح بابای تمام دخترهای دنیا نه از فشار جمعیت می‌ترسید نه از گمگشتگی در خانهء پدری…
گوشهء دنجی پیدا کرده بودم و مات و مبهوت پدر این خانه بودم…خانه ای که حتی پسرانش هم برای دل کندن از بابا و خداحافظی از صحنش مثل دختربچه های عروسک گم کرده گریه می‌کنند، گریه ای عمیق و جانسوز که ای کاش مقیم خانهء پدری باشد حتی اگر محاسنش سفید باشد و عصا زنان رسیده باشد به نجف…
دلم گرفته و دلتنگ خانهء پدری هستم…
برای ستون ها و قرنیزهای صحن مادر پرپر می‌زنم…
ایوان طلای خانه را هوس کرده ام تا در بلندای گلدسته هایش نفس بکشم ذکر اذان #أشهد_أن_عليا_ولي_الله را…
بابا جان دخترت از نرسیدن به کاروان #قدر دلهره دارد مثل همان دختری که گمشده در پهنای تاریخ در بازار ششششاااااامممممم😭😭 بیا و پیدایم کنم در بازارشام این روزهای آخرالزمانی که گریه به هق هق انداخته مرا از ترس شمر و خولی و حرملهء نفسم….
بابا بیا پیدایم کن فقط یک شب مانده تا قطعی شدن وصل امسالهء من 🍃و تو 🌹و دل🍃 و گوشهء ضریح😭😭

#به_قلم_خودم

#دلنوشته_های_طلبهء_اربعینی😭🍃😭

#بس_که_نالیدم_دلم_شش_گوشه_شد

#ما_که_خاکستر_شدیم_ارباب

موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت



[دوشنبه 1398-03-06] [ 03:57:00 ق.ظ ]