''بس که نالیدم دلم شش گوشه شد...''
 
  خانه آخرین مطالب لینک دوستان تماس با ما  

   


مرداد 1398
شن یک دو سه چهار پنج جم
 << < جاری> >>
      1 2 3 4
5 6 7 8 9 10 11
12 13 14 15 16 17 18
19 20 21 22 23 24 25
26 27 28 29 30 31  





جستجو





  سید عمامه سفید   ...

*کسی حتی فکرش را هم نمی‌کرد که پیام آسید روح‌الله از قلب اروپا و در قابی از درخت سیب بتواند به گوش شیفتگانی در دل آفریقای استعمارشده برسد.*

*شیخ جوان دل به دریا می‌زند و غرق در دنیای روح‌خدا می‌شود، به دیدار محبوب می‌شتابد و همچون مسلم پس از دریافت پیام مولا، سفیر حسین علیه‌السلام می‌شود در دیار سیاهان روشن ضمیر.*

*حالا نیجریه است و مشتاقانی از جنس شیعهءولایتِ امیرالمومنین برای نیل به جامعهء آرمانی و مدینهء فاضلهء مهدوی*

*حالا نیجریه است و برپایی عزای اربابی که برای درآغوش گرفتن جُونَش به معرکه می‌رود و غلامِ‌سیاهش را روسفیدِتاریخ در زمانهءنامردان می‌کند.*

*حالا نیجریه است و سیلی دوازده میلیونی از مردمی که نشان دادند می‌توانند مقاومت کنند در برابر زور و زر و ثروت، حتی به قیمت دادن جانِ‌شیرین خود در راهی که ختمش به شهادت است.*

*حالا نیجریه است و عاشقانی که شهره‌اند به ‘خمینیون’ که برخواسته از شهری‌اند با نام سابق ‘زاریا’ و در بین خودشان مشهور به ‘دارالعلم یا قمِ‌نیجریه’*

*مردمانی که پیرشان این روزها در چنگال ابوسفیان‌ها و ابولهب‌ها اسیر است.*
*مردی که شعاع محور مقاومت را به سرزمینِ جُونها برد و اینک نیجریه برای خودش قم است و مردمانش آیت اللهِ تشیع‌اند.*
*محور مقاومت که روزی فقط محدود به مرزهای ایران بود، پس از مدت کوتاهی لبنان و عراق و سوریه و فلسطین و حجاز را فرا گرفت و از اروپای گذشت و به نیجریه رسید، آنهم با دستان مردی که نمی‌دانست اجداد سادات دارد و هم نام بت شکن تاریخ ابراهیم است، هم او که باید برای این‌روزهای سخت مقاومت باشد و حالا نیست.*

*اللهّم َفُکَ کُلِ أسير*

*#به_قلم_خودم*
*#ما_که_خاکستر_شدیم_ارباب*
*#بس_که_نالیدم_دلم_شش_گوشه_شد*
*#دلنوشته_های_طلبه_اربعینی*😭😭

موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت



[پنجشنبه 1398-05-10] [ 02:22:00 ب.ظ ]





  گره سبز   ...

*سبزه دور شبکه را در دست می‌گیرد تا گره ای به نیت شفای امیرحسن بر آن بزند.*
*پسرک یک ریز گریه می‌کند و همه با ترحم به او و مادرش که حیران در مقابل پنجره ماتش برده نگاه می‌کنند.*
*مادر یادش می‌آید از گره‌ای که به زندگی‌اش افتاده و گره‌هایی که به زندگی دیگران زده.*
*از وقتی که در آن بیمارستان خصوصیِ لعنتی، بنابر فشارِ بخش‌نامه‌های بی‌خبر از نام خدا، گاهاً بی‌دلیل مادرهایی را مجبور به سقط می‌کرد که ترس از کودکانی عقب‌مانده را به جانشان انداخته بود، اما بعد از دوسال که از آن جهنم خلاص شده و این روزها خودش مادر شده و کفاره روزهای بنده شیطان بودن را می‌دهد، به دارالشفایی روی کرده که حتی روی نگاه کردن به زائرانش را هم ندارد.*
*پارچهءسبز را رها می‌کند و به روال خاطراتی که از کودکی در کنار پنجره فولاد داشت، امیرحسن را با طنابی به پنجره دخیل می‌کند و به رسم اجداد عربش، کودک را به صاحب‌خانه می‌سپرد و خود برای عرض ادب و توبه به روضهءمنوره پناه می‌برد.*
*وقتی به کنار ضریح می‌رسد دلش از تهی بودن دستانش می‌لرزد و بنابر قول اساتید اخلاقش حضرتِ مادر را برای واسطهء بین خودش و آقایش شفیع قرار می‌دهد و برای سلامتی دلبندش از عمق جان ضجه می‌زند.*
*تنها امیدش از تمام دنیا فقط همین تکه از زمین است، تا استجابت شود و گره از زندگی‌اش باز شود.*
*زیر لب بِسم‌اللهّی می‌گوید و زمزمه می‌کند اللّهم إغفرلي الذُنوبَ ألَتّی تَحبِسُ الدُعا…*

*چشم‌هایش گره می‌خورد به کودکی که بر دوش مادر به ضریح چسبیده و انگار که صاحب‌خانه را به چشم جان می‌بیند از شبکه‌های ضریح، محو داخل شده است.*

*یکباره یاد امیرحسن و تنهایی‌اش کنار پنجره فولاد سراسیمه‌اش می‌کند.*
*به سمت صحن می‌دود ….*
*و ….*
*پنجره‌هــــا*
*اما نه امیرحسن مانده و نه در جان او رمق*
*به سمت خادمی که همان نزدیکی‌ست می‌دود و سراغ می‌گیرد از کودکی که پابند به پنجره‌اش کرده بوده و حالا نیست.*
*خادم با اشک شوق دست دراز می‌کند و صحن آزادی دفتر شفایافتگان را نشانش می‌دهد.*
*صدای گریه های مادر و امیرحسن با نقارخانه یکی می‌شود و تمام انس و جان در حریم سلطان ایران جانی دوباره می‌گیرند.*

*#این_داستان_واقعی_است*
*#به_قلم_خودم*
*#ما_که_خاکستر_شدیم_ارباب*
*#بس_که_نالیدم_دلم_شش_گوشه_شد*

*#دلنوشته_های_طلبهء_اربعینی*😭😭

موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت



[جمعه 1398-05-04] [ 02:44:00 ق.ظ ]





  میقات الرضا، قرار بی‌قراران   ...

 🕌
همیشه از تماشای دو غروب 🌞 در زندگیم لذت برده ام… یکی غروب های کربلا و یکی هم غروب های جایی همچون بهشت که حوالی مشهد است…
اینجا گرگ و میش هوا، دلگیر نیست، حتی اگر به اندازهء السلام و علیکی تا خود مشهدالرضا فاصلهء وصل باشد، و تو انگار می‌کنی گل این قطعه از زمین را از خود خود خود بهشت سرشته اند و #میقات_الرضا_علیه_السلام خوانده اند.
تعریف و توصیف این نقطه از زمین نه در قالب کلمات جا دارد و نه در قالب جملات… فقط حس کردنی ست، همچون حس خنکای سنگ های مرمر صحن عتیق ….
اینجا جایی ست که برای طواف به دور ضریح محرم می‌شوی و نیت احرام می‌کنی.
از ایوان های میقات می‌شود پر گرفت و کبوتر شد تا ایوان مقصوره.. 🕌
تصویر سحر های حرم چه مشهد باشی و چه کربلا، همه گره خورده است در زلف خنکای دلنشین میقات، و من مناجات می‌خوانم به نیت روزهایی که قرار است بی‌قرار این لحظات سکرانگیز باشم…
اللهم لک الحمد حمد الشاکرینی که مولایشان علیست…

پی نوشته 1: دوستان خوبم بهتون پیشنهاد می‌کنم اگر با ماشین شخصی🚘🚗 به دیار آقا جانم 🕌 رهسپار شدید حتما سری به میقات الرضا بزنید که همیشه و به ویژه در ایام دههء کرامت و شفاعت به صورت رایگان آماده پذیرایی از زائران آقا هستش و هم اینکه از کرامات ناب سلطان خراسان بهره ببرید

پی نوشت2: برای دسترسی به این مکان قبل از عوارضی مشهدالرضا باید به سمت جاده قدیم مسیر رو کج کنید که البته از لحاظ مسافت فرقی با آزادراه نداره اما این مکان ناب رو که حتما عاشقش 😍 😍 می شید رو از نزدیک می‌بینیدش و بعد از میقات جایی هست به اسم تپه سلام که کاروان های پیاده روی از اونجا شهر رو می‌بینن و به اقا 🕌 عرض ارادت می‌کنن…تا چند سال پیش از تپه سلام گنبد 🕌 و بارگاه معلوم بوده اما الان به دلیل ساخت و ساز🏢🏢 این بشر طماع …..خوب بگذریم دیگه جایی از حرم معلوم نیست اما خود تپه 🗻 خیلی باصفا و دنجه ….حتما یکبار امتحان کنید خیلی بیشتر از این حرف‌ها می ارزه.

#به_قلم_خودم
#ما_که_خاکستر_شدیم_ارباب
#دلنوشته_های_طلبهء_اربعینی 😭 😭
#بس_که_نالیدم_دلم_شش_گوشه_شد

موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت



[پنجشنبه 1398-05-03] [ 03:46:00 ق.ظ ]






  خانه آخرین مطالب لینک دوستان تماس با ما