کتاب را که ورق میزنم
از دیدن و خواندن بعضی از کلمات میخکوب میشوم
انگار شوکی عمیق به تمام حواس پنجگانه ام وارد شده باشد.
روزی که کتاب را از نمایشگاه بهمن میخریدم فکرش را هم نمی کردم دو شب محتوای این کتاب کابوس شب هایم باشد
کابوسی که فقط از باب جنس مونث بودن و زیر پا گذاشتن کرامت انسانی افراد در گیرم کرده بود…
اگر به عقب برگردم و قرار باشد آگاهانه برای دومین روز فروردین کتابی از کتابخانه بردارم تا از دست بیحوصلگیِ بهاری فرار کنم، هیچوقت این کتاب را انتخاب نمی کردم، نه از این جهت که کتاب بدی بود از این بابت که برای روزهای آرام و دبشِ اول سال کمی سنگین بود
از این بابت که درد یکباره راوی شده بود کابوس دوشبِ خوابهای آشفتهء من
داستان کتابِ ” آخرین دختر” روایتی است از * نادیا مراد* دختری ایزدی از روستای کوجو در عراق
دختری که در سال ۲۰۱۴ بعد از حمله داعش به روستایشان و نسل کشی مردان روستا ، اسیر دستانِ دیوهایی میشود که حتی تصورش برای منی که از صدای ترقه و بمبک های چهارشنبه سوری وحشت دارم کابوس است و یک کابوس وحشت ناک
کابوس اسیر شدن درمیان نامحرمانی که تو را میخرند و می فروشند و برای تنبیه فرار از دستشان ، باید تن به ذلت بدهی
ذلتی که مرگ را گوارا و شیرین جلوه میدهد تا نفس کشیدن در آغوش تروریستی که بوی عرق تند و باروت میدهد و از سبیه* اش استفاده جنسی میکند.
داستان نادیا کاش هم اسمش کتابش داستانِ آخرین دختری باشد که کتاب میشود برای ….
پ.ن
خواندن این کتاب را بنا بر روح مردم آزاری به شدت پیشنهاد میکنم
داستان دختری که نه جنگیده و نه مقاومت کرده بلکه عمیقا زخم خورده و درد کشیده و عزیزانش را از دست داده و چون ایزدی مسلک بوده کافر خطاب شده و حالا که نه امنیت دارد و نه سلامت جسم ، به دریا زده و روایت کرده برده جنسی بودنش را برای جهانیان تا روزی داعش و حامیانش را به دادگاه بکشاند.
#به_قلم_خودم
#یک_جرعه_کتاب
#دلنوشته_های_طلبهء_اربعینی
[پنجشنبه 1400-01-05] [ 07:54:00 ب.ظ ]